چالش هفته: «? افسردگی! ?» | ز نیرو بود مرد را راستی


افسردگی اصلا معلوم نیست چیست، از کجا می‌آید و چطور است چون واقعا یک مسئله من‌درآوردی شخصی ست که آدم‌ها ساخته‌اند.

برای همین هم افسردگی‌ها متفاوت است، گاهی هم تنبلی آدم‌ها ست که با روکش افسردگی توجیه می‌شود ولی معمولا، افسردگی را ناراحتی شدیدی توصیف می‌کنند که نسبت به مسائلی پدید می‌آید. ناراحتی می‌تواند از ناامیدی باشد، از عصبانیت باشد، از ملال باشد، از شکست خوردن (ناامیدی) باشد، خلاصه از هر چیزی می‌تواند باشد و این خود آدم است که نقطه افسردگی‌اش را انتخاب می‌کند.

با اینکه معمولا می‌گویند افسردگی یک‌شبه و با یک اتفاق بوجود می‌آید، ولی احتمالا افسردگی پله‌پله و گام‌به‌گام ساخته می‌شود و یک تلنگر، آن را برملا می‌کند. نقطه‌ای در زندگی هر فرد که عمیقا او را درمانده می‌کند و از حرکت بازمی‌ایستاند، یعنی متوقف می‌شود، گیر می‌کند. فرد افسرده همیشه مسئله‌ای شخصی دارد که فقط برای او مشکل است و فقط او را آزار می‌دهد، این مسئله، خیلی هم چیز بزرگی نیست از نظر دیگران، ولی واکنش‌های افسرده به عامل افسردگی و شدت درگیری ایشان، خیلی بالا ست.


  • وقتی نمی‌توانیم خیلی سریع خوب شویم، پس بهتر است زمان بدهیم.

اولین اشتباه افسرده‌ها این است که فکر می‌کنند درست نیست؛ یعنی حال افسردگی درست نیست، باید سریعا جمع شود! این اتفاق خوبی ست و هر چه زودتر جمع شود، بهتر است، ولی اگر نتوانیم جمعش کنیم چه؟ و همیشه مسئله اونقدری بزرگ شاید نه ولی ریشه‌ای و عمیق هست تا ریشه‌کن‌ کردنش، طول بکشد؛ در این زمان درمان زورکی افسردگی، دست‌وپا زدن بی‌خودی ست و انرژی زیادی می‌گیرد، عیبش این است که چون شکست هم خواهد خورد، ممکن است افسرده را ناامید کند یا به باورهای غلطی برساند.

  • خیلی‌ها فکر می‌کنند که بدبخت‌ترین یا رنج‌کشیده‌ترین موجودات روی زمین اند.

دومین اشتباه افسرده‌ها، این است که فکر می‌کنند نابود شده‌اند! در واقع در حال حاضر، هر کس با هر درد و مرضی که دارد، فکر می‌کند اعوذباللّه مسیح (ع) عالم است و چنان دردی را تحمل می‌کند که، هیچکس ازش خبر ندارد! یا هیچکس تحمل این درد را ندارد! یا شاید هم هیچکس نمی‌فهمدش! این واکنش خیلی رایج و شدید، خودش نصف بدبختی افسردگی و نصف بدبختی هر مشکلی ست؛ وقتی شما فکر کنید بدبخت‌ترین هستید و فقط برای شما اتفاق افتاده و سنگین‌ترین بار دنیا، روی دوش شما ست. در واقع راه درمان این بدبختی دوم شناختن دردهای دیگران است ولی درمان اصلی‌اش، شناختن خود است که چرا اینجوری فکر می‌کنیم؟ بیشتر آدمها و خصوصا ایرانی‌ها، علاقه دارند که خود را بدبخت‌ترین و بیچاره‌ترین آدم دنیا جا بزنند و بقدری از بدبختی‌ها بگویند و ناله کنند، که آدم واقعا این مصیبت عظما را باورش شود! ما که بچه بودیم می‌شدیم ولی بعدا فهمیدیم که "هر چه خاموش‌تر، درد بیشتر". تطهیر دردها و بت ساختن از آنها، شاخ‌وبرگ دادن به آنها و گنده کردنشان، از علایق آدمی ست و برای چه؟ یک احساس افتخار و غروری دارد که: «من خیلی سر ام!» یعنی چنان والا هستم که نگو و نپرس! تو هم هیچی از درد من حالی‌ات نیست!

  • در واقع چیزی که مشکلات را می‌سازد، واکنش‌ آدم‌ها و رابطه‌ای ست که خودشان می‌سازند.

در واقع یکی کوهی از مشکلات دارد ولی خم به ابرو نمی‌آورد، دیگری اما، یک خار کوچک در پاشنه‌اش رفته... چنان دادوهواری می‌کند که... این از کجا می‌آید؟ چیزی فراتر از احساس غرور یا خودستایی ست، فراتر از از زیر کار در رفتن و شانه خالی کردن، گردن دیگری انداختن، این یکجور ناتوانی و سستی و ضعف در برابر مشکل است که ما را در برابر آن، چنان حقیر می‌کند که مجبور می‌شویم تملقش را بگوییم و آن را، بزرگترین و شدیدترین مشکل بشریت کنیم! در واقع ما در برابر این مشکل کوچک بسیار ضعیف و منفعل هستیم، مثل مورچه‌ای که از ملخ می‌ترسد، حالا اگر شیر بودید از ملخ می‌ترسیدید؟ و اگر مورچه بودید چه؟ ملخ نزدتان هیولای بزرگ گنده شکست‌ناپذیری نمی‌شد؟ بزرگترین دشمن بشریت و عمیق‌ترین درد بشری؟

  • آنچه که چشم‌های من را تیره کرده‌است، بزرگترین و سهمگین‌ترین چیز دنیا ست.

در واقع بزرگترین و یگانه مشکل بشر، ناتوانی و سستی ست؛ "ز نیرو بود مرد را راستی/ ز سستی کژی زاید و کاستی" در ادامه هم: "سخن گفتن مرد ز بیچارگی ست / به بیچارگان بر بباید گریست" سخن گفتن در واقع همان قاروقور و نک‌ونال ما ست، مشکل اصلی ما هم ناتوانی، ضعف و برنیامدن از پس مشکل است؛ حتی قوی‌ترین مردان هم شاید در برابر موضوع کوچک و بسیار کم‌اهمیتی، چنان ضعیف باشند که به خاک سیاه بنشاندشان! و برعکس! برای همین است که افسردگی یک پدیده کاملا شخصی هم هست.


برای رسیدن به این موضوع، چند تا راهکار مرسوم هست که یکی: صحبت با دیگران و دردودل و دومی: شناختن دردهای دیگران و سومی: برداشتن تنش و فشار. سومی بنظرم کارهای رایج و معروفی ست که همه بلد اند؛ ورزش و تفریح و هزارتا کار مختلف که توصیه می‌شود. کاراتر از اینها اما، بنظرم دردودل و گشودن راز پیش دیگران است، اینطوری خودتان به پوچی دردتان و کم‌ارزش بودن و ضعیف بودن آن پی می‌برید، و می‌فهمید که چه هیولایی را در ذهن پرورش داده‌اید. راه دوم هم چنین است، تلنگری به خودتان است که: «از تو بدبخت‌تر هم هست و...» و این باعث می‌شود، بیشتر به شناخت خودتات، شناخت دردتان و پوچ بودن آن، پی ببرید.

دانستنی‌های: همه افسرده می‌شوند، افسردگی جرم نیست،... هم همه از همین موضوع می‌آیند که: «تو از ناتوانی گنده‌اش کردی، برای تو چیزی هست نه برای ما!» و این پرده غرور و تعصب را کنار می‌زند. در واقع نصف درمان هر مشکلی، کنار زدن همین پرده، شناختن خود و پذیرش است.


دریا گاهی طوفانی ست
دریا گاهی طوفانی ست

در واقع افسردگی و هر مشکلی، ناشی از ضعف‌ ما ست در برابر چیزی؛ اشتباه رایج نپذیرفتن این موضوع و پناه بردن به دامن غرور و تعصب است که: «من بزرگترین درد دنیا را دارم و از همه بیچاره‌تر ام!» که دردودل و صحبت با دیگران، بعلاوه شناختن دردها و مصیبت‌های بزرگتر، می‌تواند این خیالات را از ذهن ما پاک کند. راه اصلی در واقع روراست بودن با خود و توانمند کردن خود است، نه به معنای زور زدن و انرژی گذاشتن فقط، کاری ست قدم‌قدم و پیوسته؛ اولین کار کنار گذاشتن باطلات و باورهای غلط است که با دانستن علت افسردگی، ناتوانی ما، بدست می‌آید و روراست بودن با خود. در ادامه هم وقتی خود را شناختی، عمل هم خواهدآمد! در نهایت کوه جابجا می‌کنید ولی لازم نیست دم‌به‌دقیقه، در فکر کوه‌نوردی و سختی‌های فتح قله باشید، فقط مثل آب روان باشید و مثل ماهی، در دریا شنا کنید.